معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

بیرون رفتن با درسا و خاله ها

  با خاله ها رفتیم بیرون کلی بهمون خوش گذشت  جای شما خالی معین و درسا دیزی سفارش دادن و بقیه قفقازی ولی فکر کنم غذای این دو تا کوچولو خیلی خوشمزه تر بود همشم میگفتن ما آبگوشت خوردیم ! البته اینجا معین کوچولو گردنش درد می کرد ولی کلی خوش گذشت و با درسا کلی بازی و شیطونی کردن ...
5 آبان 1392

بدنیا اومدن محمد مهرداد ( پسرخاله معین کوچولو )

  بالاخره محمدمهرداد با کلی ناز و اشوه اومد , اونم دقیقه نود یعنی ساعت یازده و نیم سی ام مهرماه ولی همه مون کلی چشم انتظارش بودم , عزیزدلم تولدت مبارک , به مامان و بابای نازت و نازنین گلم هم تبریک می گم امیدوارم زیر سایه حق , خوشبخت و عاقبت بخیر بشین ...
5 آبان 1392

پیاده روی توی پارک ملت

  با معین کوچولو و مامانی و عمو حسن رفتیم پارک ملت بعدش اونجا عمه فاطمه و امین آقا و محمدجواد بهمون پیوستن و کلی پیاده روی کردیم و ورزش کردیم بعدش رفتیم دانشگاه عموحسن تا جزوه دوستشون رو بگیریم و از اونجا هم اومدیم خونه مامانی , کلی خوش گذشت ...
5 آبان 1392

شاهکارهای پیش دبستانی

سلام خدمت تک تک دوستان و عزیزانی که به وبلاگ معین کوچولو سر می زنن , راستش این یک ماه درگیر معین کوچولو بودم که بالاخره مهد رو بپذیره البته خودش میگه من مدرسه میرم. خداروشکر موفق شدیم و بالاخره آقا معین کوتاه اومد و مهد رو پذیرفت ولی هزارتا روش بکار بردیم که قانع بشه مثلا مهدکودک بازی کردیم یا اینکه یک هفته یا من یا باباش هر روز صبح , معین رو می بردیم بعد می رفتیم سرکار یا اینکه آقاجون می بردش یا قول جایزه می دادیم که اگه صبح گریه نکنی و با خوشحالی بری بعدازظهر برات جایزه می خریم و هزار تا روش دیگه ولی بالاخره با کمک خداوند متعال موفق شدیم. البته توی این مدت چند بار مریض شد یک بار گردنش گرفت یک بار سرماخوردگی شدید شد یک بار اسهال و استفراغ و...
5 آبان 1392

ما ؛ دوباره برگشتیم

سلام به همه دوستان و آشنایان شرمنده که دقیقا یک سال و پنج ماه و سیزده روز غیبت داشتم  , راستش توی این مدت درگیر درس شده بودم و حسابی معین کوچولو و باباش رو اذیت کردم , بالاخره دیروز تموم شد و فارغ التحصیل شدم , واقعا فکر نمی کردم که دوره کارشناسی ارشد اینقدر سخت باشه و همش فکر می کردم که مثل دوره کارشناسی باشه ولی دیروز روز دفاعیه بود و بالاخره من تونستم این دوره سخت را با موفقیت و با کمک رضا و معین بگیرم , از تمام کسانی که بهم پیام میدادن که کجایی و چرا وبلاگ رو آپدیت نمی کنی , ممنون هستم ولی اگه خدا بخواد از امروز ماجراهایی که توی این دوره اتفاق افتاد و ماجراهای جدید را می نویسم که خاطراتمون به فراموشی سپرده نشه به امید دی...
20 شهريور 1392
1